این گیلاس به یاد و سلامتی همه اونایی که ته قلب ما جا دارند و ما رو یادشون رفته
تنهایی= کسی را در خانه نداشته باشی که بتوانی به او بگویی: فلان ساعت به خانه باز خواهم گشت و یا کسی که صدایش بزنی (یا کسی که تنها به او بتوانی بگویی) من اینجام، من آمدم.
یه بچه هست تو اینترنت
زیر یک سالشه
معتاد به نگاه کردن این بچه ام
حتی نمی دونم کدوم کشوره و اهمیتی هم نداره
من معتاد به دیدن بچه ای هستم در گوشه ای از دنیا
جالبه چنین تناقضی
در میل به نیستی
و از طرفی دیدن متولدی که پا به این دنیای نکبت بار گذاشته
یادته؟
یادت رفته از بس نبودی
پا گذاشتن روی بلندترین قله ها سخت وسوسه انگیز است. راه سپردن در تنهایی و سکوت سخت وسوسه انگیز است. عاشق شدن به راه های محال و فرار از دنیای آدم ها، سخت وسوسه انگیز است.
دنیا به طرز کسل کننده ای سیاه و کدر است
شاید تنها چیزی بتواند امیدی باشد معجزه است
معجزه ای شبیه این
که دوستی بیاید و گوش باشد
چشم باشد
بخواند آنچه که هیچکس نمی خواد
بشنود آنچه که کسی نمی شنود
....
راسش من زیاد ابتهاج رو نمی شناسم
چند تا شعرشو ممکنه خونده باشم
و چند تاش هم در قالب آواز شنیده باشم
ولی چیزی که هیچ وقت از یاد من نمی رود
گوش دادن به ارغوان با صدای علیرضا قربانی
و پیچ و خم جاده فیروز کوه با کسی که قطعا نباید چنین چیزی یادش باشه
کسی که نباید بدونه آسمانی به سرم نیست
آرزوی قلبی ما این است که اسمانتان آبی باشد
جان کلام رو امیلی دیکنسون گفته
بیایید کسی نباشیم
ما کی هستیم؟ مهندس، دکتر، پسر فلان، صاحب منصب،
برای چی؟
برای یه لجنزار ستایشگر
I’m nobody! Who are you?
Are you nobody too?
Then there’s a pair of us! – don’t tell!
They’d banish us, you know!
How dreary to be somebody!
How public, like a frog
To tell your name the livelong day
To an admiring Bog!
شجریان داره می خونه
یک نی غمگین بک گراند صداشه :
به سکوت سرد زمان...
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردی ها خدایا
...
...
پ ن : و امید بی شرف ترین دروغ تاریخ است
در جامعهای که بر وارونگی استوار است، نه آسایش مادّی هست و نه گشایش معنوی، هیچ چیز نیست؛ شبی به روز پیوسته میشود و نام آن را نهادهاند زندگی!
در این جامعه، جدّیترین مسائل بشری را میتوان به صورت چنان مضحکهای درآورد که گویی برای به راه بردنِ کارها استعدادِ مسخرگی بیشتر است تا فنّ راهبَرَندگی؛
اگر جامعهای چنین شد، هیچکس در آن به خوشبختی دست نخواهد یافت، حتّی کسانی که همهی نعمتهای مملکت را به انحصار خود درآوردهاند، زندگیها در دنیای کنونی چنان به هم نزدیک است که باید محیط سعادتمند ایجاد کرد تا بتوان با سعادت زیست.
گروهی که عیش خود را در آن میبینند که این مُلک ماتمسرایی باشد، محیط را به دلخواه خویش آراستهاند، مردم را پایبندِ گرفتاریهای حقیر کردهاند تا هیچکس را فرصت اندیشیدن باقی نماند به امید آنکه چون فرصت اندیشیدن نبود، کسی از خود نخواهد پرسید:
"زندگیای که جوهر و لطف را از دست داد، به چه درد میخورد؟ به چه درد میخورد زندگیِ بندهوار، تاریک، غرقه در سموم و تعفّن؟"
و اکنون کار به جایی کشیده است که دیگر نعمتهای رایگانِ طبیعت چون آسمان فیروزهفام، آفتاب خوش، تازگی بهار و لطف خزان نیز نمیتواند چهرهها را از هم بگشاید.
در این میانه، تنها مایهی تسلّی آن است که بشر به هر درجه از ذلّت فرو افتد، نیروی امیدوار بودن را یکباره از دست نمیدهد.
دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
پیانو با یک صدای تینیجر طوری پلی شده
داره میگه گود بای مای لاوار گود بای مای فرند
هیچکس به این فکر نمیکنه با خداحافظی چه غمی چه اندوهی به یادگار
Goodbye my lover
Goodbye my friend
You have been the one
You have been the one for me
I am a dreamer and when I wake
You can't break my spirit, it's my dreams you take
And as you move on, remember me
Remember us and all we used to be
جرج مایکل
آنشرلی
Calls to mind a silver screen and all its sad goodbyes
شبیه سکانس آخر کازابلانکا
و چشمهای مغموم همفری بوگارت
و یا خداحافظی های پدر خوانده
مایک
سامی
دون کورلئونه
و یا سگ ولگرد با اون چشمهای غمزده از آخرین خداحافظی
و یا من و این دنیا
"
در لامکان
دست فرو بردم
معلق،
بر آخرین وهم ممکن
بر وحشت مطلق
- با انگشتان بستهام
"با پشتِ انگشتان بستهام"
تمام هستی را لمس کردم،
و نیستی
خود
چون خرگوشی لرزان
در مشتم آمد.
#یاسر_اسلامی_نوکنده
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱