هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

که ره تاریک و لغزان است

شریف زیستن تاوان داره ولی وقتی خودت برگردی و به عقب نگاه کنی میفهمی ارزشش رو داشت. اجازه ندهید جرات نگاه کردن به گذشته رو نداشته باشید 

به سوی هیچ

آدمی یهو، یکجا، پیر میشه

از همه دنیا میبره

و میمیره

تنها تکه ای گوشت و استخوان معلق در فضای ناکجاآباد باقی می مونه

بی هیچ پیوندی به این دنیا

و تنها امیدش به خاک است

و خاک عزیزترین و نزدیکترین عنصر هستی است

چه میهمانی  گرم و ابدی با خاک 

جایی که متعلق به آنم 

بی هیچ دنیای کذایی دیگر

و چقدر

نمی دانید چقدر این نیستی ابدی آرامش بخش است

تنها آرامش هستی،

تنها چیزی که عذاب بودن را ممکن می کند

 نیستی ابدی است

و من چقدر قدر دان این نعمت بی کران طبیعت هستم


انگار نه انگار

اول پاییز است 

آن پادشاه بی چون و چرا

و من زنده ام

بی آنکه زنده باشم 

....... 

و شعریست

آنقدر نماندی که مرا زار ببینی

چیزی که متوجه شده ام بعیده زیاد زنده بمونم ولی حقیقتش هر ساعت زندگی هم عذاب بس بزرگیه برام. 

شاره جان

های های شاره جان

.... 

..... 

.... 

........ 

هیچستان

و اینجا دنیایی است خالی از خلا

دنیایی ما قبل آن انفجار بزرگ 

هیچ تر از هیچ

تشنه‌ی یک خواب جنینی، و نافی که به هیچ جهانی متصل نیست.

..... 

شب

شب همه شب

همه شب

شب

دختری که ندارمش وطنی که می سازمش

یادمه فکر می کردم اگه دختری داشتم دوست داشتم موتورسواری یاد بگیره اسب سواری یاد بگیره فوتبال با هم بازی کنیم پر از هیجان باشه و تجربه کنه زندگی رو و  دختر بودن هیچ محدودیتی براش نباشه

امروز فیلمی از نیکا شاکرمی دیدم

حالا نیست

و ما داغداریم برای دختران

پسران

پدرهامان

مادرهامان

عمرمان

کودکانمان

نسل‌های آینده مان

وطن مان

ولی وقت عزاداری نیست

...... 

شاید زمانی دیگر گریه کنم

ولی الان وقت گریه نیست

چهرازی ام

من که یادم هست

اصل هم همان است

دوستی گاهی جنون آمیز است

گاهی ساکت و غروب و قطار لیوانها

دوستی مثل هیچ چیز نیست

مثل کوه سر جایش هست

باید می نوشتم قدردان همه دوستی و جنونم هستم

...... 

اینجا تو پاییز جنگه

با امید بهار

ما که بهار رو دوست نداریم

ولی خب یه ملت منتظرن

ما هم هر کاری می کنیم که بهار بیاد

به خاطر دوستان

یک سرزمین

وگرنه ما که هیج





پاییز 1401

دیدی اینقدر حالمون خرابه که اومدن پاییز رو نفهمیدم

دیدی حیف شد

این پاییز و همه عمر

یه بیت بیدادی از فروغی بسطامی میگه

به کمال عجز گفتم، که به لب رسیده جانم

به غرور و ناز گفتی، تو مگر هنوز هستی

جگر پاره پاره را نمیشه نوشت

و از اسلحه شان بی شرفی شلیک می شود

و زمین دریای خون می شود

خونی سرشار از شرافت

سرشار از زن

زندگی 

آزادی

سارینا، ژینا و نیکای عزیزم. دخترای گلم خجالت زده هستیم از این وطنی که برای شماها ساختیم. وطن رو می سازیم و میام از خواب بیدارتون می کنم. 



نمی دونم موفق میشیم یا نه ولی از امروزمون خجالت زده نخواهیم بود چه زنده بمونیم یا بمیریم

یعنی میشه ایران کمی طعم خوشی ببینه

سر میاد زمستون

سر میاد زمستون

می‌شکوفه بهارون

گل سرخ خورشید باز میاد

شب میشه گریزون

آدری هپبورن 

نمایش

از دنیای دیگریست

و عمق فاجعه را در این زمانه به نمایش میذاره

عمق غم رو

عمق نا امیدی

موسیقی فیلم حکومت نظامی 

از تئودوراکیس 

دنیا صحنه دراماتیکیه که هیچ کمدی در آن موجود نیست

آنچه هم از خوشیست خیالیست زودگذز

و غم جاودانه است

یا شاید قلب و مغز من آنچه که دیگران خوشی می بینند

بیشتر اداهایی می بیند که دلقک سیرک در می آورد

همینقدر مضحک

همینقدر مزخرف

فرهنگ بسیار شریف

تار فرهنگ شریف پلی شده

دنیا جای بسی مزخرف است

و تنها امیدمان برگشت به روزهای قبل از تولده

های های شاره جان