هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

چکیدست بر خاک سه قطره خون

ای خدا

ای فِلک

ای طبیعت

شام تاریک ما را 

به مرگ کن

خواب دیدم که دارم میمیرم و تک تک سلول‌هایم پودر می شوند

گویی جانی نبوده و جهانی نبوده

مثل همه انسانها به نیستی رفتم. و سیاه چاله ای عظیم مرا بلعید. 

خوب بود. فکر زندگی ای دوباره وحشتناک است. و خدا رو شکر که خداوندگار توانایی جان بخشیدن ندارد. خدا رو شکر که قبل از مرگم خداوندگار م به فنا رفت و جلال و جبورتش به فا.. 

نظرات 1 + ارسال نظر
بویکا سه‌شنبه 16 فروردین 1401 ساعت 01:05 https://worldbook.blogix.ir/

سلام پست خوبی بود. در این روزها و شب ها مارو هم دعا کنید خدا خیرتون بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد