هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

Joulin

چقدر دلم می خواست بنویسم 

ولی گویا هنوز کلماتش اختراع نشده

چقدر خسته ام از زیستن و این کار همیشگی منه

چقدر بی ارتباطم با این دنیا و ادماش

در بازوان رو خودنم

چقدر رنج آدمها رو کسی نمی فهمه

و چقدر آدمها ا با رنجهاشون تنهان


.... 

چقدر سکوت این خونه ترسناکه

چقدر من دچار ترس و دلشوره شده ام

و چه عصیان عجیبی درونم نهفه است

دلم یک چادر وسط یک جنگل پاییزی می خواد

کمی نوشیدنی گرم

و و کسی یا چیزی که زل بزنم بهش و آنچه که بر زبان نمیاد رو از من بخونه

بخونم 

و 

حیدو هدایتی تو گوشمه 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد