هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

مردی که زاییده نشد

گویی من آدمی هستم مربوط به ده های قبل

هنوز وقتی فیلم می خواهم ببینم میرم سراغ پدر خوانده، بر باد رفته، کازا بلانکا، خشت و اینه، داش آکل، میرم سراغ هیچکاک، میرم سراغ هامون،...

کتاب‌های تکراری ام. اخوان و کافکا و ساراماگو ، صمد بهرنگی، سینوهه، هر جا که ردی از داریوش عاشوری هست....و... جان ریدی که منو میبره که اکتبر 1917 در قلب سن‌پترزبورگ 

موسیقی خلوت تنهایی ام کوهن است با اون صدایی که آدمی رو به صد سال قبل خودش میبره. اون بارونی آبی معروفش و هزاران بوسه. کویین جنجالی و فردی کله شق. بنان نازنین. اسماعیل ستار زاده دو تار خراسانی، امی واین هاوس و... 

تلویزیون در خونه ام نقش وسیله ای برام بازی می کنه در حد اون ماکرو ویو گوشه آشپزخونه که تظاهر کنم من در این زمان هستم

ولی نیستم 

فوتبال برا من با دکتر صدر و حاج رضایی معنا می گرفت زمانی که دکتر در هر بازی فوتبال در هر کجای دنیا یک تنه به بندر لیورپول میزد. 

هم صحبت خلوت تنهایی ام  آدمهایی هستند که خانه شان در ظهیر الدوله هستن و من چه راحت با ایرج میرزا و داریوش رفیعی و فروغ و قمر ملوک و لک الشعرای بهار و مرتضی حنانه و و روح الله خالقی خیلی های دیگر صحبت می کنم. من د. قلب تهران شبیه ترین جا به طهران را در ظهیر الدوله دیدم. اصیل و بی ریا

من در این زمان چیزی نیافتم که دلم به آن بند باشد و چیزی هم نبود که مرا از ده های قبل وضع حمل کند و در رحم مادر تاریخ گیر کردم. 

همه کسانی را که من می شناسم یا خاک شده اند یا نفس های آخر را می کشند و من همچنان مردی ام که زاییده نشدم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد