هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

با تمام ضعفم امروز ماموریت کاری به ساوه رفتم

کلی کارتون‌ها رو خالی کردم و چیدم

لباسشویی که وصل نشده و کلی لباس با دست شستم

اتو لباسا

کمی سه تار دلنگ دلنگ کردم

الان هم تو سکوت خونه دراز کشیدم و چای می نوشم

فکر می کنم زندگی چقدر در طول این سالیان برای من سخت بوده

خلاصه

مرا به سخت جانی خود این گمان نبود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد