هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

دیشب که زوزه باد در گلویم گیر کرد 

تازه فهمیدم که باران هم واگیردار است . 

وقتی که تمام موجودیت پائیزییم  خودش را خیس گرد

دراز کشیدم مثل بچگیهایم و چاییم را هی ...

ایگونا

پ ن : زوزه باد ، پاییز ، باران ، چایی ، بی حوصلگی عمیق

12Angry Men

Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Not Guilty

 Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Not Guilty Not Guilty

Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty

Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty

Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty

Guilty Guilty Guilty Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty

Guilty Guilty Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty
Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty
Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty Not Guilty



پرنده مهاجری که من باشم

اگر ادم کس و کاری نداشته باشد همه جای دنیا پرت است . تهران  و هر جا فرقی ندارد . ادمهای بی کس و کار دوست دارند کسی  هم جنسشان باشد تا غم هایشان را چون مرغان وحشی فریاد بزنند و از تمسخر شدن یا قضاوت شدن یا هر چیزی نمی ترسند . فقط گوش شنوا می خواهند .چون پرنده  مهاجر پاییزی ام که از هم قطارانش جدا شده و گاهی دوست دارد تنهایی اش را   با همدلی  فریاد بزند و چونان هنگام جفت گیری طنازی کند  . تقصیر را گردن تقدیر یا بی عرضه گیِ این مرغ مهاجر انداختن توفیری در سرنوشتش ندارد  . بی کس و غریب پرواز می کند در غروبی غم انگیز به سوی جایی نامعلوم  .می دانید تنها انسانها هستند که از پرواز پرنده مهاجر در غروب کوه و دشت لذت می برند ولی پرنده غصه می خورد . برای یک پرنده مهاجرِ تنها ، کوه و دشت و دریا و جنگل و طلوع و غروب و گاوها و گوسفند های در حال چرا در دامنه  فرقی ندارد ، پرنده مهاجر با هر موجود زنده ای اواز نمی خواند . فقط جفتش و هم قطارانش هستند که او را سر شوق می اورد  ، همه اش غم انگیز است . ولی چه کسی میداند ؟ :  هیچ کس . 

سرنوشت پرنده مهاجر چیزی جز مرگ زود رس در تنهایی نیست . چه تقدیر و چه بی عرضه گی اش فرقی ندارد و سرنوشتش همان است .

پ ن : به یاد تمام پرندگان مهاجرِ  تک افتاده


هیچی

هیچی

حضرت پاییز


خش خش...،صدای پای خزان است، یک نفر

در را به روی حضرت پاییز وا کند....

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی

از چشم تو و چشم تو حجره فیروزه تراشی

قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

دل بریدن هات حکمت داشت ، دلبر داشتی

ع . بدیع

سلام منو برسون به شصت و هفت خاوران

سلام منو برسون به شصت و هفت و خاوران 

پ ن : نه دنیا دار مکافاته نه اخرت ... دنیایِ کثیفیه 

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم

کسی را که دوست داریم هر گونه حقی  نسبت به ما دارد ، حتی حق این که دوستمان نداشته باشد. 

رومن رولان 

پ ن : یادم باشد که دوست داشتنِ من تعهدی در کسی ایجاد نمی کند . چه این را قبول بکنم چه نه واقعیت همینه . 

پ ن : اندوهِ بزرگیست 

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم

اندوهِ بزرگیست زمانی که نباشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی
اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور
از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی

ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار
هشدار که آرامش ما را نخراشی

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم
اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

 علیرضا بدیع 

پ ن : ریپلی و ریپلی

خاطره اولین خاطر خواهی

امروز یه اهنگ تو تلگرام برام فرستادند از معین . امشب سرِ هر کوچه دنبالِ تو می گردم ... هر رهگذری گوید من عاشق و ولگردم .

این اهنگ منو به سال 1375 برد .  رفته بودم ارومیه کارت پایان خدمتم رو بگیرم . بابام هم چون طول دو سال خدمتم اصلن نگفته بودم کجا خدمت می کنم و دایم الدرگیر بودیم اونجا و دوست نداشتم فرصت دوری از خانه رو از دست بدهم که اگر بابام می فهمید حداکثر تلاشش رو می کرد به جای نزدیکتر بیفتم نگفته بودم با اصرار خودش  با خودم بردم . و برگشت از ارومیه میباست بیایم اصفهان و از اصفهان به کرمان . 

تو برگشت تو اتوبوس 302 دو صندلی به اخر نشسته بدیم . یه خانم دانشجوی ساکن ارومیه که اصفهان درس می خوند پشت سر ما بود . و چند تا پیر مرد کرد تو صندی بوفه بودند . راننده همین اهنگ رو  پلی می کرد و ما عجیب خوشمان امده بود از این اهنگ . پیرمرد کرد روی صندلی بوفه سیگار اشنویی روشن کرد. اون موقع اونقدر ها احترام به حقوق دیگران جا نیفتاده بود . من برام اهمیت نداشت چون تو خدمت رفیقام حداقل سیگاری بودند و عادت داشتم . سیگار دوم رو که روشن کرد خانوم دانشجو گفت اقا ما هم انسانیم ها . پیرمرد کرده هم گفت خانوم من جای خودم سیگار می کشم . بابام برگشت گفت اقای محترم سیگارتون رو لدفن خاموش کنید . منم ساکت . چند تا مکالمه اینجوری رد شد و پیرمرده کام عمیقی گرفت و دودش رو صاف داد تو صورتم . نمیدونم چی شد یهو جوش اوردم . چیزی که برای من کم اتفاق میفته ولی اگه بیفته واقعا کنترلم رو از دست می دهم . پا شدم گفتم خاموشش می کنی  یا خاموشش کنم . برگشت گفت بیشین سر جات بچه . . منم سیگارشو از سر گرفتم و توی دستم له کردم . پیرمرده  خشکش زده بود . فقط زیر چشی دیدم خانومه داره لبخند می زنه . بابام منو نشوند و پیرمرده دیگه سیگارشو روشن نکرد . برای شام که پیاده شدیم پیرمرده با شامش سیگار می کشید . :))) با بابا داشتیم شام می خوردیم . اون موقع ها هنوز رانی نیومده بود یه چیزی بود به اسم شانی که شبیه رانی بود ولی گازدار بود . دختر خانوم یه شانی و یه بیسکوییت خرید و اومد تو رستوران نشست . زیر چشمی می پاییدمش .اون موقع مانتو ها گشاد و تا بالای مچ پا بود . این خانوم یه مانتو نسبتا تنگ تر  و کرم رنگ  که تقریبا تا روی زانوش بود و یه شلوار جین و با روسری سورمه ای که موهاش شبیه هیپی ها یه خورده بیرون ریخته بود و یه کیف دستی کوچیک هم رنگ مانتوش بود دستش بود  .  یهو پا شد اومد طرف ما . دست و پامو گم کردم و اومدم بی خیال یه تیکه مرغ جدا کنم چنگال از دستم افتاد زمین . اومد و سلام کرد و لبخندی زد و تشکر کرد  . بابام ازش پرسید دخترم درس می خونی گفت دانشجو هستم تو اصفهان .  . هنوز اون صدای ملایمش تو گوشمه . یه صدای خیلی با حیا و و اروم  . سوار که شدیم تازه این اهنگه بیشتر بهم می چسبید . روم نمی شد عقبمو نگاه کنم گاهی به بهونه اب می رفتم جلو و یا به بابام می گفتم اب برات بیارم و زیر چشمی نیگاش می کردم . اصفهان ترمینال کاوه پیاده شدیم و خدافظی کرد از ما . بابام یهو گفت محمود می خوای برات خواستگاریش کنم . منم گفتم دیوونه شدی بابا . این اولین بار بوده که دلم لرزید  . هنوز  با جزییاتش یادمه .احتمالا الان بچه هاش دارن ازدواج می کنند . هر جا هست دلش شاد و تنش سلامت .  که می گه ادمی فراموش می کنه . 

پ ن : امشب سر هر کوچه دنبال تو می گردم 

اخ از پاییز

پاییز یهو میاد ،  از الان

مهر ابان وای از اذر

کاش این پاییز تموم نشه برام . اگه بشه تو پاییط بمیرم . اخ  که چی میشه . می دونی دیگه تا اخر دنیا تو پاییز می مونم . چی از این بهتر  .

چرا ما تا این زرد و قرمزا رو می بینیم بندِ دلمون پاره میشه ؟

با شمام عزیزم 

پ ن : پادشهاِ فصل ها پاییز


یک ارومیه نمک به زخمِ آذرى


یک جفت چشم ، مثل دقیقا ً خود شما!

از تو که نیستی و من انگار مرده‌ام
از من که سالهاست به بن بست خورده‌ام
از من در ابتدای خودش انتها شده
از من که پاک عاشق آن چشمها شده
از من که در میان عطش گریه می‌کند
شبها کنار بی کسی‌اش گریه می‌کند
شبهای دوست دارمت ، روزهای بد
شبهای من که مال تو هستند تا ابد
دستان دور ما و تماسی بدون حس
یک عمر استرس ، همه ی عمر استرس
دستان دور ما و دو تا چشم آشنا
یک جفت چشم ، مثل دقیقا ً خود شما!
یک جفت چشم ، حاصل یک عمر خستگی
من اینطرف ، نتیجه ی یک دل نبستگی!
من اینطرف ، صدای غم انگیز باد که
تو آنطرف ، همان زن بی اعتماد به من  که ...


پ ن : ش ن 

مردی که لب نداشت

خنده‌ی بی‌ لب کی دیده؟

مهتاب ِ بی ‌شب کی دیده؟

لب که نباشه خنده نیس

پَر نباشه پرنده نیس.


پ ن : شاملو ، حسینقلی ، من 

خلسه

صدایِ شاملو

متن هایِ مبهم ایگونا  که خیال می کنم به من خیلی نزدیکند

کاش روزی می توانستم ایگونا را ببینم و بگویمش من هم از خدا و عیسی و موسی و واتیکان و مسجد و عشق و از زندگی می ترسم . به من شجاعت مرگ را بیاموز 

ایگونا


 

دیگر عاشق نخواهم شد

 آخر یک رعیت که نمیتواند شوالیه باشد

   و دوشیزه گینه ور فقط شوالیه ها را دوست دارد.

   تکه ای از مردمک چشمم را قاطی قهوه ی امشبم میکنم

  عجب تهوع آور است چرخش زمین

دارم  سرم گیج میرود

   من می ترکد

  خفه میشود

لب تا لب پوچ بوده ام که هیچ نشده ام،      سر گیجه دارم که گیج شده ام

افراطیون چپگرا را بالا می آورم و کله تاس های دست راستی را

 اینجا سانتا باربارا

 این مانیفست حذب کمونیست است یا رب گوجه فرنگی؟

 کف هم که دارد

و من هنوز زمین گرد است

و دارد بوی استخوانهای قبرستان سانتا کروز را میدهم...

پی نوشت: استخوان که نمیخندد ولی من میخندم . 

پ ن : ایگونا کسی است از جنسی دیگر و رابطه چندین ساله با مطالبش که ثابت مونده ولی همچنان تازه است .

 پ ن : ما هم هویج 

سایه‌ای که روی دیوار خمیده

بازم نشستیم فکر کردیم . مگه فرق داره اگه مطلبی می نویسم رمز دار باشه یا نه .. گویی خودمو گول می زنم که کسی می خونه و مثلا من  بخواهم مانعی جهت نخواندن ایجاد کنم .خنده داره چیزی که برای کسی اهمیت نداره بشینیم و برایِ خودمون اهمیت دارش می کنیم . ولی فکر می کنم  برای من  اهمیت داره و می خوام از اهمیتش به هر طریقی بکاهم  و بگم دیدی برام اهمیت نداشت  .   همش توهمه  .. توهم  . مثله ادمی شده ام که فقط با سایه خود درد و دل می کند و تو یه روز ابری دنبال سایه اش هر کسی رو با سایه اش اشتباه می گیرد . 

شبیه سیگاری ناتمامم

رها در پیاده رو 

زیرِ لگدِ عابران

بازیچه دستِ باد

یا کام اخر را از من بگیر

یا خاموشم کن

بمیرانم