هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

یارِ بیگانه نواز

تو ندانی , که چه کردی , به منو دلِ من به خدا

چه غمت از , منِ بیدل ؟  تو کجا , منِ خسته کجا 

رهگذارِ بی نصیبی , بی قراری بی شکیبی , تا سحرگه ناله سرکرده

نیمه شبها در سیاهی , بی نصیبی بی پناهی , از سرِ کویت گذر کرده


پ ن : به که گویم که چه کرده غم تو به ما ؟

دلِ من , دلِ تو

اینجا دنیاست , هیچ چیز جای خودش نیست , زندگی , آدمها , قلب ها , یا یکی بی دل است یا دو دل!... یکی هم اینجا بی تو دل تو دلش نیست . می خواهم خودم را بزنم به آن راه .. ولی مقدورم نیست . شاید دوباره همدیگر را دیدیم. اونوقت دلم را دو دستی تقدیمت می کنم. حتی اگه خاکستری ازش بر جا پانده باشد . 

بیا ای خسته خاطر دوست , من اینجا بس دلم تنگ است

کسی اینجاست؟

هلا! من باشمایم , های!...میپرسم کسی اینجاست؟

کسی اینجا پیام آورد؟

نگاهی ,  یا که لبخندی؟

فشارِ گرم دستِ دوست مانندی؟

و می بیند صدائی نیست , نورِ آشنایی نیست , حتی از نگاهِ مرده ای

هم ردِّ پایی نیست.

صدائی نیست الا پت پتِ رنجورِ شمعی در جوارِ مرگ.

ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کار مرگ,

وز آنسو میرود بیرون , بسویِ غرفه ای دیگر,

بامیدی که نوشَد از هوایِ تازه ی آزاد, 

ولی آنجا حدیثِ بنگ و افیون ست _ از عطای درویشی که می خواند:

جهان پیرست و بی بنیاد , از این فرهاد کش فریاد ...

پ ن : صدای غمگین اخوان گویی از دل ما بر لبانِ این بزرگ مرد جاریست . 

تو را نادیدنِ ما غم نباشد

من او را دوست دارم و او از دوست داشته شدنش توسط من می گریزد . انسان در دوست داشتن شاید  حق انتخاب داشته باشد ولی از دوست داشته شدن نمی توان گریخت و دیگران را به دوست داشتنِ خودش ملامت کرد . چه لذتی بالاتر از دوست داشته شدن . نعمتی که شما از ان برخورداری و من از آن بی نصیب .

پ ن : من دوست داشتنم را از تو مخفی می کنم چون گفتی این باعث شادی و خوشحالیت می شود ولی نمی دانی چه آتشی زدی بر دلکم .. دلم تا ابد تو را دوست خواهد داشت و این نگرفتنی ترین چیزی است که در دلم است . 

پ ن : گفتی گریه کردی . خدا کند دلت نشکسته باشد . 

پ ن :

تو را نادیدنِ ما غم نباشد

که در خِیلَت به از ما کم نباشد

من از دست تو  در عالم نِهم روی

ولیکن چو تو در عالم نباشد

معشوقه پیدا و نهان

نازار دلی را که تو جانش باشی

معشوقه پیدا و نهانش باشی

زان می ترسم که از دل آزردنِ من

دل خون شود و تو در میانش باشی

دانی که به دیدارِ تو چونم تشنه

هر لحظه ببینمت فزونم تشنه

من تشنه آن دو چشم مخمور تو ام

عالم همه زین سبب به خونم تشنه

برنامه گلها

همه برن به جهنم


اصلن شاید بخواد منو امتحان بکنه . نباید ایقد زود جا بزنم که .

هیچکس حالمو نمی تونه بفهمه.

باید یه کاری بکنم .

همه چی درهمه . دنیا داره برعکس می چرخه . 

تلگرامو نصب کردم . هیچ پیام خصوصی نبود . یه عکس. دیوونم می کنه . سریع پاکش می کنم . 

  هیچ کس باور نمی کنه چقدر تنهام . حسین سه سال پیش بهم زنگ زد و نیم ساعت پشت تلفن برام گریه کرد . گه خوریه ولی خوشبحال حسین که منو داشت . 

اهنگ تو ای پری کجایی از استاد قوامی

 دل من سرگشته تو 

نفسم اغشته تو

بابا من اشتباهی ام. جمشید پیش من انیشتنه. جمشید چه کشیدی تو . دوماد موفرفری. اب هم جواب نمیده . قرصها هم خاصیتشون رو از دست داده اند . اخرین بار زمان خدمت قرص خواب خورده بودم . 

تنها اهنگی گه با سه تار یاد گرفته بودم بزنم می خونه

چه شود به چهره زردِ من , نظری برای خدا کنی

که اگر کنی همه دردِ من , به یکی نظاره دوا کنی

می گم برم ..... من اخرش دیوونه می شم . می گم باید تلاشمو بکنم ولی نمی دونم چه غلطی باید بکنم . 

بابا من یکی رو دوست دارم ولی  اون منو دوست نداره . طبیعیه ولی من نمی تونم طاقت بیارم. من نمی تونم طاقت بیارم .


آن چشم ها

آن چشم ها که آخر بد مستیِ من است

آن چشم ها که هی همه ی هستیِ من است

هر بار می نویسمشان ، می نویسم و ...

هر بار در مقابلشان کم می آورم 

این غم میان سرخوشیِ گیجِ آبجو

از من شروع می شود و چشم های تو 

از بوسه نداده ی تو ، تویِ خانه ام 

از چشمهات ، از قفس عاشقانه ام 

از تو که نیستی و انگار من مرده ام 

از من که سالهاست به بن بست خورده ام 

از من : در ابتدایِ خودش انتها شده

از من که پاک عاشقِ آن چشم ها شده 

از من که در میانِ عطش گریه می کند

شبها کنارِ بی کسی اش گریه می کند 

شبهایِ دوست دارمت و روزهای بد 

شبهایِ من که مالِ تو هستند تا ابد

شبهای چشمهای تو و بی قراری ام 

شبهایِ دوست دارمت و دوست نداری ام !

از التماسِ گریه که هی عاشقم بشو

از من شروع می شود و چشمهایِ تو

از چشمهایِ شبزده ی در مقابلم

که جیغ می زنند ترا در تهِ دلم

آن چشمهایِ مسأله دارِ همیشه خواب

مثلِ سوال های من از عشقِ بی جواب

از آن دو چشمِ مستِ به آتش کشیده ام 

از من که خواب بوده ام و خواب دیده ام 

خسته ام شبیه درصدی از احتمالها

بس کن! نپرس!! خسته ام از این سوال ها

مثلِ تویی که چندم آبان ادامه داشت

که می گریست در من و باران ادامه داشت

مثل تویی که اینهمه در تاکسی و ونی

هی با خودت کنارِ خودت حرف می زنی

هی با خودت که از خود من نا امیدتر

بدجور عاشقی و من از تو شدیدتر!

مثل دو چشم خسته که در من نشسته است

مثل دو چشم خسته که بدجور خسته است 

یک جفت چشمِ خیسِ بغلدستیِ شما 

یک تاکسی به مقصدِ یک مشت هیچ جا

دستانِ دور ما و تماسی بدون حس

یک عمر استرس ، همه ی عمر استرس

دستانِ دور ما و دوتا چشمِ آشنا

یک جفت چشم مثلِ دقیقا خودِ شما

یک جفت چشم حاصلِ یک عمر خستگی

من اینطرف ، نتیجه یک عمر دل نبستگی !

من اینطرف ، صدای غم انگیز باد که ...

تو آنطرف ، همان زنِ بی اعتماد که ... 

که با تنش به پوچیِ من حرف می زند 

که حرف می زند از ، عشقِ قدیمی حرف می زند!

که مثلِ اشتباهِ من از عشقِ تازه است

مانند خوابهایِ خودت بی اجازه است

زل می زند به اینهمه تکرار پشت هم

زل می زند به غم ، همه زندگیش غم!

حس می کند که آخرِ این راه بسته است

که خسته است ، مثل خود من خسته است . 

م . موسوی

هر کجا روی وصله منی

گورِ بابایِ تمام قاضی ها و وکیل مدافع ها. و تمام منطق هاتون که فقط با قوانین و ریاضی سر و کار دارد . 

پ ن : به جز ره او نه راهِ دگر... دگر نکنم خطایِ دگر

اعتراض

قاضی : جناب محمود خان من خود شما را به عنوان وکیل مدافع ایشان انتخاب می کنم .

محمود : جناب قاضی این ناجوانمردانه است که من خودم را سلاخی کنم . 

قاضی : محمود خان همینی که هست . ما می گوییم شما وکیل مدافع ایشان هم هستید و وکیل مدافع خودتان .

محمود : جناب قاضی آیا شنیده ای که سن یک عدد است ؟ من به این اعتقاد دارم .

آیا شنیده ای که دل باید جوان باشد ؟

جناب قاضی ایا شنیده ای که دوست داشتن دلیل نمی خواهد ولی دوست نداشتن دلیلی محکم می خواهد . ایا سن و وضعیت مالی و چهره من دلیل محکمی برای دوست نداشته شدن هستند ؟ 

محمود ( در نقش وکیل مدافع ایشان ) : شاید این چیزهای که شما به انها معتقدی یعنی مهم نبودن سن و چهره و وضعیت مالیِ  کنونیِ  شما برای ایشان مهم باشد . شاید ایشان هیچ وقت ذره ای دلشان با شما نبوده و این فقط توهم شما بوده است  و دلایل بالا یعنی سن و چهره و ... نقشی در نخواستن ایشان نداشته اند . 

محمود : جناب قاضی من اعتراض دارم . 

قاضی : وارد نیست

محمود :ولی جناب قاضی ما دلهایمان به هم راه دارد . بحث دلسوزی و هم دردی برای هم نیست  . فقط درد های مشترک ما را به هم نزدیک نکرده است . . بحث هم دلی است  ، هم دلی وجود داشته است . انچه که تصمیم ایشان را قطعی کرد دیدار بود . در دیدار عواملی مثل چهره زشتمان  و سن  و چین و چروک زیر چشممان و کلن جذاب نبودنمان و این که من یک ادم خیلی معمولی ام بدون هیچ هنر خاصی مشخص شد و این عوامل بر تصمیم ایشان تاثیر مستقیم داشته اند . 

قاضی : محمود می تونی ثابت کنی  تا قبل از دیدارتون هم دلی در کار بوده ؟

محمود : جناب قاضی هم دلی را  با منطق نمی توان ثابت کرد . این یک چیز دلی است . ادم با کسی هم دل میشود که به دلایلی نامعلوم ارتباط دلی با اون شخص میگیره . حس خوبی از اون شخص می گیره . دوست داره اون شخص خوشحال باشه و خوشحالی اون شخص خوشحالش می کنه . ناراحتیش ناراحتش می کنه . اون شخص براش مهمترین کس حتی مهمتر از خود آدم میشه . اینها تا قبل از دیدار وجود داشته جناب قاضی . هم برایِ من و هم برایِ ایشان . و الان هم وجود داره  و تا ابد این هم دلی و دیگر خواهی وجود خواهد داشت.

محمود ( در نقش وکیل مدافع ایشان ) :  جنابِ قاضی من چند تا سوال از محمود دارم . 

محمود آیا خودت از بین چند نفر ادم در طول زندگی خودت به ایشون رسیده ای که به دلت نشسته و خاطر خواهش شدی ؟ 1000 نفر ؟ ایا این حق را به ایشان هم میدهی  که شما هم جزو ادمهایی باشی که در طول زندگی ایشان بوده اند و به دلش ننشسته اند ؟ 

اقای محمود اگه سن شما 25 بود و سن ایشان 40 سال بود نظرتون چی بود ؟ 

محمود : جواب سوال دومتان را قبلن داده ام . من واقعا معتقدم سن یک عدد است . حتی در صورت جابه جایی سن هایمان نظر ما همین بود . انچه که مهمتر از سن است میزان وفاداری و تعهد و  پایبندی  و خاطر خواهی است  که من به اینها در خودم ایمان دارم . من به جلو بردن زندگی و تلاش برای ساختن اینده  با بودنِ ایشان اعتقاد دارم و مطمینم این توانایی های من بیش از یک جوان سی ساله است . من ایمان دارم که می توان پا به پایِ ایشان جوانی کنم . 

جواب سوال اولتان  : منطق حق می دهد ولی این دلِ لعنتی که منطق نمی داند . 

قاضی : هیئات منصفه شور می کند

محمود : اعضای هیات منصفه چه کسانی هستند ؟

قاضی : دونفرند . شما در نقش خودتان و شما در نقشِ ایشان 

محمود : جنابِ قاضی این بی رحمانه است . 

قاضی : هیس . بروید خودتان و خودتان در نقشِ ایشان واردِ شور شوید . 

کلاه قاضیِ خودم

اس ام اس های تبلیغاتی 

دل ادم هری میریزه پایین .

پ ن : خودمو میزارم جای ایشون و خودمو قضاوت می کنم .

سن : 40

قیافه: زشت

وضعیت مالی : مزخرف

هنر : هیچ 

چقدر می خواهدت: هیچ

چقدر می خواهیش: بیش از خودم و هرکسی

می خوای چکار بکنی براش : تمام سعیمو که شاد باشه . که کنار هم خوش باشیم . که بخندیم و شاد باشیم

وضعیت مالی در اینده : من مطئنم اگه باشه همه چی رو راست و ریز می کنم . تمام سعیمو می کنم . 


حکمِ قاضی: محمود بهتره گه نخوری و بکپی تو خودت . دوست داشتنِ تو با توجه به دلایل بالا هیچ جایی برایِ دوست داشته شدن نمی ذاره .

جنابِ قاضی من معترضم. به تو و به همه و به خودم .برای دل من هیچ کدام از دلایل بالا دلیل  قانع کننده ای نیست . 

قاضی : دلِ تو اهمیتی نداره وقتی دل ایشون با تو نیست و همچنین با توجه به دلایل منطقی که بالا اشاره شد .

جناب قاضی من ....

خفه محمود 

جناب قاضی 

جناب قاضی من روی این حکم اعتراض می زنم . 

پ ن : چقدر خسته ام . بریم . هیچی . هیچی


ارس

ساعت 8 بیدار می شم

پاهام و دستام بی حسند

نمی تونم پتو رو کنار بزنم

حمید پشت سر هم زنگ میزنه

میگه ارزش افزوده یادت نره . گواهیشو برا شنبه می خواهیم .

می گم همید نمی تونم پاشم

چته؟

می گم به تو و هیچ کس ربط نداره چمه فقط نمی تونم و قطع می کنم

اس میده : بی معرفت

بابا من بی معرفت , من ادعایی ندارم . فقط دست از سرهایم بردارید . بند باز نیچه شده ام. و دل از هم بریده ام . منم و غارِ تنهایی ام . 

شبگرد

دستم باد کرده

تازه یادم میاد وقتی می خواستم موبایلو بردارم خورده گوشه میز.

کولیِ باد

سهراب و روبیک حالمو خوب می فهمند . از سوز اهنگشون مشخصه . بیستون و ارس . قبلنا شنیده بودم ارس بارها ادمها رو غرق کرده .. یکیشون یه شاعر بوده که شایع شده خودشو غرق کرده ولی بعضیام میگند ساواک غرقوندش. اسمش یادم نیست . ارس باید جایِ خوبی باشه . پرشکوه باید باشه و مغرور . 

تنبور چه سوزی داره .. یعنی احتمالا تنبوره 

سحرخوانی

از کلمه عشق خوشم نمیاد . کلمه ای که به هر لجنی الوده شده . مثل ازادی که به هر لجنی الوده شده . چند وقت پیش دوستان از ازادی حجاب و ازادی های یواشکی که تلاشی ست برای رسیدن به ازادی می گفتند و من گفته بودم شماها و تعریفتون از ازادی لجنیه که ازادی رو هم به لجن میکشه . شما اعتقادات و تفکرات شخصی  خودتون رو منتسب به ازادی می کنید تا بقیه رو به سمتِ تفکرِ خودتون بکشونید. حجاب یک عقیده شخصیه و در هر صورتش قابل احترامه. ولی هیچ ربطی به ازادی نداره. 

عشق از همان اول حتی توسط بزرگان هم به لجن کشیده شده . کلمه خاطر خواهی یا دوست داشتن رو ترجیح میدم

رخس باد

ایا منظورش همون رقصِ باده؟

وای از روبیک و سهراب

درام دام دام .. درام دام دام .. درام دام .

ارس ; خاطر خواهی , شاعری که غرق شد . 

دارم سعی می کنم به نتیجه ای برسم

انتظار

 انتظار

انتظار



چه بی تابانه می خواهمت ای دوری ات آزمونِ تلخِ زنده بگوری

بارون

پیاده , میدون سرو , میدون پونک

محمود سریعتر بیا , کادو خونه ات رو اوردم

اه ... دل عزادار تبریک نداره 

من دارم میرم قدم بزنم 

 میگه تو دیوونه ای محمود 

دیوونه منم حسین  .. عاقل تویی

خب این مبرهنه چیز تازه ای بگو محمود

همه چیز مثه دیروز و پریروزه.. نتیجه ای نداره , فک کردن و پیاده روی ها در بارون و کتاب خریدن .. بارون و کتابا هم کلافه شده اند

اهنگ ارغوان تو شهر کتاب

همه دست به یکی کرده اند

خونه 

کتابا خیس شدند

فحشم میدن .. ما رو خریدی که سرمامون بدی , که نخونی

بهشون می گم : امان از آن لبهای خندان , آن چشمهای غمگین

شماها متوجه نیستید.

تو شهر چهارده میلیونی تنها من غریبه ام . با خودم حرف می زنم . خیلی حرف می زنم .

تو پیاده روی ها به تو فکر کردم . به خانومی ات , به مهربانیت , به خوبی ات , به انسانیت ت , به لبخندهایت, به چشمهای غمگینت , به حرفهایی که از تو شنیدم و جوابم را قبل از هرگونه حرفی دادی , گویی راز دلم را یکی برایت خبر اورده بود که روش فکر کرده بودی . تو فکر کرده بودی .

چه رویاپردازی ها که نکرده بودم .  که باید سخت تر کار کرد , باید برایت از جان مایه گذاشت , باید توانست چشمانت را خنداند , باید بری پیِ چیزی که دوست داری,  پیِ هنر, می خواستم بهت بگم که روح هنرمندانه ات فقط برای هنر ساخته شده . اخه بازرگانی و برق با ریاضیات سر و کار داره و تو که کلن احساسی چقدر بیگانه ای با اینها .  می خواستم بگویم زمینی یه جایی از شمال بخریم برا خودمون . من گل و سبزی بکارم. و تو برایم شعر بخوانی ; می خواستم بگویم سالهاست سینما نرفته ام و وقت بذار با هم بریم ; می خواستم ..... می خواستم 

این روزها خیلی طولانی اند . خیلی

نمی دونم باید چکار کنم

انتظار

انتظار

انتظار 

اسم حقیرم رو ; رو زبونت لقلقه کن

مهمترین دلیلِ دوست داشتن ; خودِ دوست داشتن است بقیه حرف ها بهانه است . 

پ ن : در ماشین خوابم برده . خوابت را می بینم . فقط خنده ای . خاطره ای کوتاه ;  ولی به بلندای  تمام عمر گذشته ام که دلم نلرزید. تمام عمر باقی مانده ام که نخواهد لرزید 

پ ن : زبونم لال اگه منظورم چیزی غیر از ارزوی شادترین ها و بهترین ها برای تو باشد . ارزوی رسیدن به دلخواهت; ارزوی رسیدن به چیزی یا کسی که در قلبت است .

 قلب مردی در گوشه ای از دنیا برای همیشه بسته است . اگر زبونم لال روزی ; یه وقتی دنیا ندای قلبت رو نشنید , اگه دلت کمی یاد ما بود دربِ  قلبِ این مرد خسته تا ابد و فقط به روی تو باز خواهد شد .فقط به روی تو .

پ ن :  دوست داشتن انست که معشوق را به همان شکلی که هست بپذیرد . نباید ادمها رو به شکل دلخواه خود در اورد بلکه باید به همان شکلی که هستند پذیرفت . اینو یادمرفت بگم امروز بهت .

پ ن : ارغوان این چه رازیست....ها  این چه رازیست؟


آن ارزو که در دل امیدوار ماست

باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست

وین جان بر لب آمده در انتظار توست

در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست

جز باده ای که در قدح غمگسارِ توست

ساقی به دست باش که این مستِ می پرست

چون خم ز پا نشست و هنوزم خمار توست

من اینجا بس دلم تنگ است

دلم برایت تنگ شده شدید . چیزی بگو لطفن

پ ن : ارغوانم انجاست ; پاییز کارش را خوب بلد است حتی اگر چهل سال تاخیر کند . ارغوان دارد چشمانش از بغض دود می کند .من تا هستی و نیستی و عدم هستم . فقط کافیست تو باشی .


شب های یلدایی

صحبت های خانوم دوستم درباره اینده نی نی شون ، فیلم مونتاژ تخت ؛ مونتاژ تخت و صحبت های طولانی درباره یک مونتاژ ساده تخت ؛ بارها جابه جا یی تخت ؛  صحبت های خانوم دوستم درباره رژیم عذایی برای چاق شدنم ؛  تلاش بیهوده من برای خلاصی از دست این دو  ؛  همه چیز دور سرم می چرخد . اس ام اس را می خوانم ؛ میهمان نوازیِ بی موقع و انتظار برای اماده شدن شام ؛  زمان خیلی دیر می گذرد . بالاخره خلاص می شوم ،  با سرعت میام خونه 

ججت اشرف زاده

فضایِ تاریکِ خانه 

یک اس ام اس . شرایط خوبی ندارم .مثل پتکی بر سرم می خورد . من ادم بدی نبوده ام  حداقل سعی کرده ام نباشم . هیچ زمانی نخواسته ام کسی از دستم عذاب بکشد . .  برزخی ست این روزهایم . برزخیست این روزهایش  از دستِ من . 

یادت در یادِ من

نامت فریادِ من

بی تو از جان سیرم ، می میرم 

من متهم به سنگدلی بوده ام . یادم میاد  ابجی ام می گفت چجوری میشه از کسی خوشت نمیاد . دلم مثله موم شده . یاد دلبر و جمشید میفتم . جمشید دیوانه بود درست ، ولی دلش فقط برای یکی غنچ می رفت . حتی با نگاهی از دلبر شاد می شد .خنک نسیمی کز کوی دلبر اید . صحبتِ تعهد و پایبندی به دل است . تعهد و پایبندی جمشید به دلبر . 

بگو چه کنم 

که در آسمان ستاره ندارم 

پر از سخنم

تویی و منم ، چگونه نبارم .

من همیشه از چسناله های عشقی متنفر بوده ام . داستان داستانِ خاطر خواهیست . عشق داش اکل به مرجان . وبلاگم حکمِ طوطیِ داش اکل را دارد . انقدر گیج بودم انشب که یادم رفت داش اکل را برایت بخرم . جایی که طوطی داش اکل فقط راز داش اکل را می داند ( مرجان تو منو کشتی ، مرجان عشق تو مرا کشت ) . هیچ کس درد داش اکل را متوجه نشد غیر از طوطی اش 

الهی نبینم به غیر تو را .

پ ن : گفته بودم تمام رنگهای آرام بدون. دل ارام نه تنها ارامشی نمی دهند که غوغا کده ای هستند . ارامش دل با یاد و یاریی توست


مرگ است زمانی که نباشی

می خواهم تمرکز کنم ولی می نشود . ننگ بر مردی که گریه کند . خیلی خیلی شرم اورست که مرد گریه کند . شرم بر من .

حجت اشرف زاده 

فضای تاریکِ خانه 

یک جای کار از ازل   اشتباه بوده . در رقابت اسپرمها و تخمک ها من حق دیگری را خورده ام . اره این اولین و بزرگترین اشتباه من بوده . اگر هم من ان موقع فکر نداشته ام اشتباه خدا بوده و یا باز هم قانون احتمالات کم احتمالترین احتمال  و بدترین  احتمال را انتخاب کرده .

دلم شکست کجایی

دلم شکست کجایی که نوشخند زنی

به یک اشاره دلم را دوباره  بند زنی

یاد دوران بچگی می افتم . پدر تصمیم دارد برایم توپ فوتبال بخرد و من بین حدود ده تا توپ فقط دست رویِ یکی می گذارم . من قیمتش را نمی دانم ولی دلم فقط ان را می خواهد  . مارکِ میکاسا . پدر می گوید گران است و هر توپی غیر از این . من قید توپ خریدن را می زنم . من هیچ وقت توپ نخریدم  . 

دلم شکسته ، دلِ دوستان شکسته مباد 

کسی چُنین  که  منم از زمانه خسته مباد

تلگرام  و واتساپ را پاک کرده ام . تازه یادم می اید پیامهایی را که صد بار از دو روز پیش خوانده ام تا نتیجه امیدوار کننده ای در انها پیدا کنم و هر بار مایوس تر .. پیام ها  هم از دست رفته اند و دیگر امیدی به یافتن کور سو امیدی در پیامهایش هم نیست .پیام ها هم با بقبه دنیا دستشان تویِ یک کاسه است . 

فراموشم کنید ، فراموشم کنید ای دوستان 

من مایه ننگم 

یاد چند وقت پیش می افتم . خانوم صاحبخانه می گفت هر کسی خونه هایِ منو می گیره ازدواج می کنه  ... پسرم به فکرش باش .. و من هم از این گفتم که باید خودش بیاید  و در دل ادم بنشیند و اینگونه نیست که من دنبالش بگردم . بهش گفتم که در دوست داشتن و خاطر خواهی قانون ریاضیات کاربردی ندارد و بهم گفته بود .. واه جوونای امروزی جوری حرف می زنند که متوجه نمی شیم و با پسرش قاه قاه زدند زیر خنده .. ولی حرف من روشن بود .. ترسوها زن می گیرند ولی مرد یا باید ته دلش بلرزد و کسی باشد که از خودش بیشتر و بیشتر دوستش داشته باشد و یا در تنهایی اش بمیرد . ولی ته دلم روشن بود که همزمان با  خانه نو اتفاقهای نویی در راه است . 

تو ای نازنین ، بیا و ببین

در این خانه غم را 

در تاریکی اینه ای جلوی خودم می گیرم . صورتِ زشتم و کچلی ام تو ذوق می زند . چقدر تکیده شده ام . نگاهی به خونه می کنم .. من در سن 40 سالگی فقط تونستم یه خونه رهن کنم .من هیچ وقت پشتوانه ای نداشته ام که بهش تکیه کنم ، که کمکم کند که بهم روحیه و امید بده  . خودم بوده ام و خودم . شرمنده تنم هستم که فقط برای چندرقاز عذابشان داده ام  و به هیچ چیز نرسیده ام .  یادم می اید همیشه به خودم می گفتم مردی که نتواند حداقل امکانات رفاهی را برای عشقش فراهم کند گه می خورد که عاشق بشود . اصلن گه می خورد سرش را بالا بگیرد که خاطر خواه شود . . دارم فک می کنم ایا من اصول خود را زیر پا گذاشته ام . یادِ خنده ای می افتم ،  دیوانگان که اصول ندارند . 

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست

که من  گریانده ام یک عمر دنیا را به اهنگم .

پ ن : می روم زیر بارانِ  پاییزی نیمه شبِ طهران ...  شاید باران و پاییز کمکمان کند که چکار باید بکنم


هنوز داغم

آدم گاهی میمیره ولی داغه و خودش متوجه نمیشه .

تو ماه ی و من ماهیِ این برکه کاشی

اندوهِ بزرگیست زمانی که نباشی.


به شکوه گفتم برم ز دل

گرفته رهِ مَهِ دگری

کنون چه کنم با خطایِ دلم

گَرَم برود اشنایِ دلم

نامجو