هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

هی

پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست.

شلم شوربا


خب ... ممممم ... کار همشگیه دیگه .. شکست خوردن و از صفر شروع کردن .. خسته کنندست و این اواخر زجر اور . من ادمی ایده ال گرا هستم درست است ولی به ده درصد ایده الهام هم راضی ام اما همان دهدرصد هم همیشه با انگشت شصت زرشک را نشانم می دهند . دیگه نمی دونم باید چکار کنم . فک کنم بایذ پیامبری نازل شود تا من را هدایت کند . 

این از این 

چند وقته درگیر بیگ بنگ و نظریه ریسمان و سیاهچاله و این حرفا شده ام . واقعا هیجان انگیزه .. ابتدا و انتها و وسعت دنیا و تشکیل دنیا . خیلی جاها نمی فهمم . مثلا من نمی توانم هیچ را تصور کنم . این که می گن هیچی غیر از خدا نبود . کلا قوانین فیزیک رو به فنا می دهد . یا این که کل جرم گیتی قبل از بیگ بنگ  در ذره ای کوچکتر از اتم جای داشت و هیچ چیز دیگه ی نبود رو من نمی تونم تصور کنم . یعنی این ذره کوچک که کل گیتی در ان جمع شده بود در فضایی باید قرار داشته باشه .. پس فضایی غیر از ان ذره اولیه بوده .. بحث پیچیده ایه و منم کم فهم .. از بچگی هم با نگاه کردن به اسمان پرستاره شهر ستاره ها تا مرز جنون می رفتیم . کلا مبحث جالبیه  یعنی خیلی جالبه برای خوندن .

اینم از این 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد